حمایت روانی از کودکان در شرایط بحران:
گفتگو، اطمینان و امنیت
وقتی بحران سر میرسد — چه جنگ باشد، چه زلزله، سیل، یا هر اتفاقی که آرامش خانه را به هم بریزد — بزرگترها نگران میشوند، اما بچهها؟ آنها با چشمهای پر از سؤال، به دنیایی نگاه میکنند که دیگر مثل قبل نیست. شاید هنوز درست نفهمیدهاند چه شده، اما حس کردهاند که چیزی تغییر کرده. و اینجاست که نقش ما، یعنی پدر و مادرها، معلمها، خواهر و برادرهای بزرگتر، مهمتر از همیشه میشود.
در این نوشته میخواهیم دربارهی حمایت روانی از کودکان در چنین شرایطی حرف بزنیم. دربارهی اینکه چطور با آنها صحبت کنیم، چطور دلشان را آرام کنیم و چطور در دل طوفان، برایشان یک پناهگاه امن بسازیم — حتی اگر خودمان هم ترسیده باشیم.
اول از همه: احساسات کودکان واقعیاند
یکی از اشتباههایی که خیلی از ما ممکنه بکنیم اینه که فکر کنیم بچهها نمیفهمن. اما واقعیت اینه که اونها با تمام وجود میفهمن. شاید نتونن مثل ما دربارهی بحران حرف بزنن یا تحلیل کنن، ولی خوب بلدن اضطراب، ناامنی و غم رو حس کنن.
گاهی اوقات بچهها این احساسات رو با سکوت نشون میدن، گاهی با گریه، گاهی با بدخلقی یا حتی رفتارهایی مثل شبادراری یا نخواستن غذا. نکته مهم اینه که بدونیم این واکنشها طبیعیه، و نباید سرزنششون کنیم یا انتظار داشته باشیم مثل بزرگترها برخورد کنن.
گفتگوی صادقانه، اما متناسب با سن کودک
وقتی اتفاقی مثل جنگ یا بحران میافته، اولین واکنش ما اینه که بخوایم بچه رو از واقعیت دور نگه داریم. بگیم: «چیزی نیست عزیزم»، یا «همهچی خوبه». ولی اگر واقعاً اوضاع خوب نباشه، این جملات ممکنه اعتماد بچه به ما رو خدشهدار کنه.
حرف زدن با کودک باید با در نظر گرفتن سن و درکش باشه. لازم نیست جزئیات ناراحتکننده رو بگیم، ولی باید واقعیت رو در حدی که بفهمه، براش توضیح بدیم. مثلاً میتونیم بگیم:
«گاهی بین کشورها یا آدمها اختلاف پیش میاد، و متأسفانه بعضی وقتا این اختلافها باعث جنگ میشن. ولی ما همه تلاشمونو میکنیم که تو و خانوادهمون در امان باشیم.»
این جمله، هم راستگوئه و هم به کودک حس امنیت میده.
.گوش دادن: مهمتر از حرف زدن
گاهی تنها کاری که باید بکنیم اینه که فقط گوش بدیم. بچهها ممکنه سؤالهایی بپرسن که عجیب یا بیموقع به نظر برسن، مثل:
-
«آیا ما هم میمیریم؟»
-
«خونهمون خراب میشه؟»
-
«بابا برمیگرده؟»
در این لحظات، قضاوت نکنیم، نترسونیم، مسخره نکنیم. اجازه بدیم حرف بزنن. گاهی همین گفتن، بار بزرگی رو از دوششون برمیداره.
و مهمتر از اون، اگر جواب سؤالی رو نمیدونیم، اشکالی نداره بگیم:
«نمیدونم عزیزم، ولی میفهمم که نگران شدی. منم گاهی میترسم، ولی همیشه کنارت هستم.»
ساختن یک حس امنیت حتی در دل بحران
ممکنه نتونیم جنگ رو متوقف کنیم، یا زلزله رو پیشبینی کنیم. ولی میتونیم در دل خونهمون یک نقطه امن بسازیم. این حس امنیت، بیشتر از جنس رابطهست تا دیوار و سقف.
چطور این امنیت رو ایجاد کنیم؟
-
با حفظ روالهای روزمره، حتی بهصورت ساده؛ مثلاً قصهگویی شبانه، غذا خوردن کنار هم، دعا یا بازی.
-
با تماس جسمی مثل بغل کردن، نوازش مو یا گرفتن دست بچه.
-
با نشون دادن اینکه “من هستم و بهت توجه دارم”.
همین کارهای کوچیک میتونن بزرگترین سپر در برابر اضطراب باشن.
دور نگهداشتن کودک از اخبار و تصاویر تلخ
در دنیای امروز، همهچیز از صفحههای موبایل و تلویزیون سرازیر میشه. ولی ذهن کودک آمادگی دیدن صحنههای دلخراش، صدای انفجار یا خبر مرگ رو نداره.
بهتره تا حد ممکن کودک رو از دیدن اخبار و شبکههای اجتماعی دور نگه داریم. در عوض، اگر میخواد بدونه چه خبره، خودمون با زبان ساده براش توضیح بدیم. ذهن کودک پر از تصویرسازیه؛ نیازی به تصاویر خشن نیست.
بازی، نقاشی، داستان؛ راههایی برای ابراز احساس
گاهی بچه نمیتونه بگه که چی تو دلشه. اما نقاشی میکشه، عروسک بازی میکنه یا داستان میسازه. اینا راههای بیان احساساتش هستن.
ما میتونیم با دقت به این فعالیتها نگاه کنیم و از دلشون بفهمیم که بچه چه احساسی داره. حتی میتونیم ازش بخوایم داستان بنویسه، یا با هم یک قصه بسازیم. گاهی توی این قصهها، ترسها و نگرانیهاش خودش رو نشون میده.
به خودمون هم توجه کنیم
برای اینکه بتونیم به بچهها آرامش بدیم، باید خودمون هم حدی از آرامش داشته باشیم. نمیگم نترسیم یا استرس نداشته باشیم، چون ما هم انسانیم. ولی اگر خیلی مضطربیم، بهتره ابتدا خودمون کمی آروم بشیم، نفس عمیق بکشیم، با یکی درد دل کنیم، یا یک کار کوچک که خوشحالمون میکنه انجام بدیم.
بچهها مثل آینهان؛ اضطراب ما رو میگیرن، ولی آرامشمون رو هم همینطور. اگر بتونیم حتی در سختترین شرایط، چند لحظه لبخند بزنیم، اونها هم راحتتر نفس میکشن.
در صورت لزوم، کمک حرفهای بگیرید
اگر دیدید که کودک دچار کابوسهای مکرر، ترس شدید، تغییرات رفتاری جدی (مثل انزوا یا پرخاشگری) شده، خوبه که با یک روانشناس کودک یا مشاور صحبت کنید. کمک گرفتن نشونهی ضعف نیست؛ نشونهی اینه که ما به سلامت روان بچههامون اهمیت میدیم.
سخن پایانی
در شرایط بحرانی، ما بزرگترها نمیتونیم همهچیز رو کنترل کنیم، اما میتونیم برای بچههامون یک تکیهگاه باشیم. این تکیهگاه، گاهی یک آغوشه، گاهی چند کلمهی اطمینانبخشه، گاهی فقط یک لبخند در دل تاریکی.
یادمون نره:
بچهها شاید اتفاقات بحران رو یادشون بره، ولی هیچوقت یادشون نمیره که در اون روزهای سخت، چه کسی کنارشون بود، بغلشون کرد و بهشون گفت: «نگران نباش، من پیشتم.»